نویسنده: موریس دبس
ترجمه: دکتر علی محمد کاردان





 

هنگامی که از کودک یا طفل سخن می‌گویند و معنی این کلمه را درست نشان نمی‌‌دهند غالباً منظورشان کودک 5 یا 6 ساله است. البته این امر به هیچ وجه جای تعجب نیست. مرحله‌ای که میان 3 تا 7 سالگی ادامه دارد مهمترین و برجسته ترین مرحله‌ی دوران کودکی است. در این مرحله، حیات روانی بسی غنی تر و متنوع تر از سنین پیشین است و به کلی با حیات نفسانی انسان بالغ و کامل نیز فرق دارد. در این دوره، تربیت صحیح می‌تواند روح کودکانه را در کمال آزادی پرورش دهد.
باری، این دوره عالیترین مرحله‌ی کودکی است.
***

می توان مهمترین اطلاعاتی را که روان شناسی به دست می‌دهد و در تربیت طفل کودکستانی تأثیر بسزا دارد به سه دسته تقسیم کرد:
1- طفل در این دوره مرحله‌ای را طی می‌کند که با احساس شدید شخصیت همراه است؛
2- نخستین تصور را از جهان به دست می‌آورد اما این تصور حالت به هم آمیخته‌ای دارد.
3- بازی، از فعالیتهای اساسی اوست و خود فعالیتی پیچیده و سازمان یافته است و شیوه طبیعی خودنمائی به شمار می‌رود.
1- تشخص طلبی یا اثبات ذات (1)
- البته صورت ابتدائی شخصیت در دوره‌ی پیشین یعنی دوره‌ی شیرخوارگی (1- 3 سالگی) نیز دیده می‌شد. اما تشخیص «من از غیر من» در آن دوره صورت ناقصی داشت. به عقیده‌ی برنفلد (2) این تمیز از دوره‌ی فطام رفته رفته پیدا می‌شود و از سه سالگی هنگامی که کودک ضمائر شخصی مانند «مر» و سپس «من» را به کار می‌برد، به مرحله‌ی صراحت می‌رسد. البته نباید در باره‌ی اهمیت این واقعه‌ی جدید مبالغه کرد. ظهور این امر جدید، برحسب محیطهای مختلف و نیز برحسب این که طفلی در شمار کوچکتران یا بزرگتران یا دختر و یا پسر باشد آشکارا فرق می‌کند. پس از این، احساس شخصیت جلوه‌ی خاصی پیدا می‌کند و این احساسی را می‌توان از خلال حرکات کودک به خوبی دید. حرکات کودک بسیار و معلول جریانهائی است که نمونه ‌های دیگر آنها را در طی رشد هم می‌بینیم. اعمال ناشی از تجلی شخصیت پی در پی ظاهر می‌شوند و مانند چین ‌های ظریف موجی نیرومند که به ساحل برمی خورد همدیگر را می‌پوشانند.
نخستین رفتاری که مشاهده می‌شود مخالفتی است که والون آن را به خوبی مطالعه کرده است. این موج مخالفت حتی پیش از سه سالگی از راه احتیاج به تشخص طلبی و غالباً به صورت عناد و نافرمانی، پدید می‌آید و ممکن است به منفی بافی موقت مبدل گردد.
«هوسهای» این دوره از لحاظ شخصیت معانی بزرگی دارد. کودك از این طریق موفق می‌شود، به صورت آشکارتری خود را از اعضاء دیگر خانواده خود متمایز سازد. وقتی در خانواده برادر یا خواهر بزرگتری هم باشد، کودکی کم سال تر مصرانه سعی می‌کند آزادی بیشتری به دست آورد. خانم مدیسی (3) این امر را در ضمن مطالعه‌ی کودکی که از این لحاظ شاخص بود نشان داده است. بحران نافرمانی سه سالگی برحسب افراد کم و بیش برجستگی دارد. در صورتی که این بحران خفیف باشد می‌توان آن را نشانه‌ی منش یا طبع بی ثبات کودکی دانست و وقتی بسیار قوی باشد و دنباله پیدا کند می‌توان آن را دلیل بر لجاجتی دانست که گاهی صورت مرضی روحی پیدا می‌کند.
در دنبال این نافرمانی ‌ها نوعی خودنمائی پیدا می‌شود. در این خودنمائی دو وسیله به کار میرود: یکی از این دو، مهارت عمومی بدن است. طفل شیر خوار که تا دیروز بی تجربه بود در چهار سالگی زرنگ تر و حرکاتش نرمتر می‌گردد و در حرکات و سکناتش (مخصوصاً در دختر بچه) ظرافت و لطفی خاص پدید می‌آید. گرچه هنوز از چابکی دور است اما عاری از دلربائی نیست.
این سن، سن لطف و ظرافتی است که هومبورگر (4) به توصیف آن پرداخته است. کودک نسبت به وزن و آهنگ موسیقی حساس می‌شود و رقصیدن را دوست می‌دارد. به حرکات و شیوه ‌های خود چنان شکوهی می‌بخشد که به آسانی می‌توان گفت از این حرکات و جست و خیزهای ملوس، لذت می‌برد.
وسیله‌ی دیگر، جلب تحسین و تمجید دیگران است. کودک میل دارد مورد پسند دیگران قرار گیرد و توجه آنان را به خود جلب کند. غالباً در حالی که از زیر چشم به ما نگاه می‌کند، وضعهای دلربائی به خود می‌گیرد و از راه خودستائی کودکانه به نمایاندن برتریهای واقعی یا خیالی خود می‌پردازد و از این کار لذت می‌برد.
رفتار دیگری که شخصیت طفل را می‌افزاید تقلید از بزرگسالان است. از 5 تا 7 سالگی تقلید به صورت دیگر ولی با قدرت ظاهر می‌شود. تقلید در این دوره تقریباً صورتی طبیعی دارد که در دوره‌ی اول کودکی نخستین دیده می‌شد. گیوم (5) اهمیت آن را در سال دوم و بعد نشان داده است. اما بر اثر درون فکنی (6) یا همانند شدن انفعالی (7) کودک با همگنان خود، تقلید به صور گوناگون در می‌آید. این تقلید و همانند شدن بر اثر نقش ‌های مختلفی که کودک به عهده می‌گیرد، شخصیت او را غنی تر می‌سازد.
تحریک حس شخصیت با حالت انفعالی شدیدی همراه است. دلبستگی به مادر یا عضو دیگری از خانواده ممکن است باعث کشمکشها و رقابتها و حسادتهای ناهشیارانه گردد. اما بزودی پیوندها سست می‌گردد و طبعاً کشمکشها فرو می‌نشیند ولی هرگاه عقده ‌های روحی در دوره‌ی کودکی نخستین گشوده نشود به صورت منطقه ‌های حساسی در نهانخانه ذهن (8) کودک باقی می‌ماند.
2- جهان بینی کودک
- تصوری که کودک در این دوره از عالم دارد ممکن است موجب تعجب آن دسته از مربیانی گردد که از این تحول آگاه نیستند. سه سالگی سن پرسیدن است. کودک از روی پاسخهائی که به او می‌دهند یا خود به سؤال خود می‌دهد دنیائی مناسب خود می‌سازد. بر اثر تحقیقات پیاژه (9) و والون شیوه‌ی کار دستگاه فکر کودک در این دوره خوب شناخته شده است. فکر کودک در این دوره صورت کل بینی (10) دارد یعنی مجموعه ‌هائی را درک می‌کند که عناصر آن هنوز درست از هم متمایز نشده‌اند. چون قادر به تحلیل و ترکیب نیست بناچار جفت جفت فکر می‌کند یعنی تصوراتی مانند «سیاه و سفید» و «باد و دود» در ذهن او متداعی می‌شوند. در وهله‌ی اول، نمی‌تواند توصیف و حکایت کند، بیشتر ابداع می‌کند و داستان می‌سازد. و نیز آنچه را می‌بیند نمی‌تواند بر طبق قواعد علیت که ما به آن معتقدیم تبیین کند بلکه به سائقه‌ی انسان انگاری (11) معصومانه به پدیده ‌های طبیعی، انگیزه ‌های انسانی نسبت می‌دهد یا آنها را ساخته‌ی دست هنروران می‌داند؛ مثلاً می‌گوید حبوبات و غلات را دکاندار ساخته است. کودک در این دوره هر چیز را تابع هدف و غایتی می‌پندارد و معتقد است موجودات و اشیاء برای استفاده و به سود او آفریده شده‌اند (12) پیاژه این فکر مختلط یا به هم آمیخته را (13) جلوه‌ای از خودمداری (14) می‌داند. به عقیده‌ی او طفل خود را به منزله‌ی مرکز و دلیل وجود جهان می‌پندارد و از مشخصات روح او در این دوره یکی این است که نمی‌تواند خود را در نظرگاه دیگران قرار دهد. در صورتی که والون بیشتر به حالت فکر کودک، پیش از ظهور مقولات (15) توجه دارد.
باری، گرچه ممکن است این فعالیت ‌های به هم آمیخته هوش زبانی کودک را به شیوه ‌های مختلف تعبیر و تفسیر کرد لکن نباید فراموش شود که هوش عملی که بر «سخن گفتن» مقدم است در دوره‌ی دوم کودکی همچنان به اهمیت خود باقی است. تجارب آندرهری (16) شیوه کار این هوش را نشان داده است.
هوش عملی به فکر کودک جنبه‌ی تجربی و حسی می‌بخشد و در برابر زیاده رویهای لفظی به منزله‌ی پارسنگی است.
بازی ، شیوه طبیعی فعالیت در این دوره است و با تعریف مشهوری که کلاپارد از کودکی داده است کاملاً تطبیق می‌کند. به عقیده‌ی این دانشمند عالم کودکی دوره‌ی بازی کردن است. فعالیت آمیخته به بازی مدتی پیش از سه سالگی آغاز می‌شود اما در طی سالهای بعد گسترش می‌یابد، یعنی بر بازیهای «فونکسیونی» کودک شیرخوار، بازیهای ابداعی افزوده می‌شود. این بازیها نتیجه‌ی احتیاج به آفریدن و جلوه‌ی شخصیت است که در این دوره ریشه‌ی عمیقی دارد.
3- بازی و کار
- از 5 سالگی (مخصوصاً در میان دختر بچه ‌ها) بازی انواع فراوان پیدا می‌کند: از جمله می‌توان از بازیهای حرکتی و بازیهای انفعالی و بازیهای هوشی و بازیهای اجتماعی نام برد که گاهی برحسب پسر و دختر و مخصوصاً از محیطی به محیط دیگر و از فردی به فرد دیگر، فرق می‌کند.
در این دوره است که بازی ساخت (17) خاص خود را نشان می‌دهد. مثلاً یکی بازی وانمود کردن است که شاتو (18) خوب آن را تجزیه و تحلیل کرده است.
مقارن 5 تا 6 سالگی، بازی با نوع دیگری از فعالیت جفت می‌شود و آن کار است که در وهله‌ی اول تشحیص آن از بازی به دشواری صورت می‌گیرد ولی رفته رفته جنبه ‌های خاص آن هویدا می‌شود. کودک در گوشه‌ی روزنامه خطوط درهم و برهمی می‌کشد و به خیال خود نقاشی می‌کند. حال اگر او را مورد مشاهده قرار دهیم می‌بینیم که او فعالیت خود را شروع می‌کند، آنگاه آن را کنار می‌گذارد و نامی به آن می‌دهد؛ سپس مادرش را صدا می‌کند؛ کاغذ را به دور می‌افکند؛ به طرف سگ می‌دود، او را نوازش می‌کند؛ دوباره برمی گردد و چند خط دیگر می‌کشد و همین طور این کار را ادامه می‌دهد. . . در اینجا می‌گوئیم کودک بازی می‌کند. حال کودک دیگری را در نظر می‌گیریم : این کودک برای ساختن خانه به گردآوردن قطعات چوب می‌پردازد و در این تصمیم پافشاری به خرج می‌دهد. یعنی به دنبال قطعاتی می‌رود که کم دارد و تنها وقتی دست از فعالیت خود می‌کشد که این کار را به پایان رسانیده باشد. درست است که این کودک نیز به ظاهر بازی می‌کند اما در واقع در این جا فعالیت او صورت کارکردن به خود گرفته است.
میان بازی و کار کودکان فرق اساسی در لذتی نیست که آنان از این فعالیت می‌برند یا نمی‌برند یا به این فعالیت علاقه دارند یا ندارند. زیرا کارهائی هست که کودک را سر شور و شوق می‌آورد و در عوض بازیهائی هست که در نظر وی چنگی بدل نمی‌زند و او را کسل می‌کند. در حالی که بازی به میل بازی کننده شروع و قطع می‌شود، کار آغاز و انجامی دارد و مستلزم آن است که در حین انجام دادن آن جهت فعالیت معینی حفظ شود. اغلب اوقات این دو وضع در فعالیت واحد و یکی پس از دیگری پدیدار می‌شود. بازی در این دوره به شکل فعالیتی چند پهلو (19) است و با بازی بزرگسالان- که درست برعکس کار یا به قول والون «مشغولیت اجباری»، و فعالیت آزادانه در زمان فراغت و رفع خستگی است- فرق دارد. به عبارت دیگر، بازی در این دوره، هم بازی به معنی خاص کلمه است، هم هنر و هم کار و هم چیزهای دیگر، یعنی همه چیزهائی که بعداً هر کدام فعالیت معین و مشخصی خواهد بود.
***
باری، تشخص طلبی و سازمان دادن به فکر هم آمیخته و بازی در واقع سه جنبه‌ی شخصیت کودک در این سنین به شمار می‌رود. این سه جنبه نشان می‌دهد که کودک در این دوره، به نخستین انطباق شخصی که کودک شیرخوار از بجا آوردن آن ناتوان بود نائل آمده است.
البته این انطباق محدود و ناپایدار و فریباست. زیرا کودک هنوز زندانی حالت ذهنی خویش است و در دنیائی بسته و اندکی مصنوعی بزرگ می‌شود.
باری، کودک صورت کوچک شده‌ای از انسان بالغ نیست بلکه موجودی دستخوش طغیان غریزه و دمدمی و کنجکاو و پرگو است. او بازی و داستانها را دوست می‌دارد و داستان پردازی او چندان است که گاهی به نحو جنون آمیزی افسانه پرست می‌شود. بنابراین طبعاً به شیوه‌ای از زندگی سوق می‌یابد که خاص اوست. کودکی (چه دختر باشد چه پسر) با قامت باریک و کوتاه و کله‌ی بزرگ خود که بر چنین بدنی سنگینی می‌کند و بر اثر راه رفتن باریک و باریکتر می‌شود و خلاصه با حرکات و سکنات چرخ آسا و سیمای شکفته و شاداب خود که به دنیائی نظر دارد که او را به سوی خود می‌کشد، آدمی را به یاد موجودات افسانه‌ای و بزغاله‌ی سبک پائی می‌اندازد که در بیراهه ‌های نیمه روشن جنگل، نی لبک پان (20) بر لب دست می‌افشاند و پای می‌کوبد. کودکی مانند رب النوع کشتزارها (21) برخی از خصائص نوزاد حیوان را در خود دارد. گرچه پایش سم ندارد ولی همان عشق و شور بزغاله به زیستن و یا غرائز و بی پروائی و زودباوری و نیز تماس او با زمین که هنوز به او بسیار نزدیک است در او دیده می‌شود. فکر جان بخش (22) او مملو از به هم آمیختن میان زندگانی آدمی و زندگانی جانوران است. درست مانند موجود داستان، واقعیت را با خیال به هم می‌آمیزد. البته نمی‌توان گفت که مانند نوجوان طبیعت را دوست می‌دارد، اما رفتار او از این حد در می‌گذرد. کودک تا حدی در طبیعت و در نوعی مستی خوشایند زندگی می‌کند و با طبیعت شریک و همدم است. (23)
اصول پرورش در دوره‌ی کودکستانی
1- تعدیل درون گرائی
- با در نظر گرفتن نکات مذکور به آسانی می‌توان اصول عمل مربی را کشف کرد.
در این دوره قبل از هر چیز باید با استفاده از توجه به برون که کودک را به سوی اشیاء و موجودات زنده می‌راند و خلاصه از راه زندگانی بیرونی به تربیت او پرداخت. اما باید دید وسائل مؤثر و مفید در این کار کدام است؟
تکیه بر تفکر مجرد در این دوره بی فایده است. کودک در این دوره نخست با چشمها و گوشها و دستهای خود و حتی می‌خواهم بگویم با بدن خود فکر می‌کند و بیشتر این شیوه‌ی فکر را در اختیار خود دارد. هر یک از ما هرگاه بخواهد از اغراق و خیالات دور و دراز که فکر منطقی (که اصولاً عاری از ماده است) پیش می‌آورد برحذر باشد، باید در بزرگی، اندکی از فکر کودکانه را حفظ کند. از این رو، باید در کودکی بتوان این هوش عملی را آزادانه به کار انداخت. اما کودک رفته رفته با کلمات فکر می‌کند و بازیها و تأثیرات هوش زبانی است که به جهان بینی او جنبه‌ی خودمداری (24) و به هم آمیختگی می‌دهد. تربیت باید به این دوگانگی توجه داشته باشد و میان این دو نوع فکر به حفظ تعادل و توازن پردازد زیرا تجربه حسی و حرکتی به منزله پارسنگ حالت به هم آمیختگی و داستان پردازی است.
2- تحریک کنجکاوی
- در این سنین که تنها لذت بر کودک تسلط دارد، نمی‌توان از او توقع کوشش ارادی داشت و این توقع واقعاً بی جاست. آموزش و پرورش کودکی در این دوره جز با استفاده از آنچه مورد علاقه‌ی اوست میسر نیست؛ اما از راه دیگری نیز می‌توان کنجکاوی او را تحریک کرد و رضای خاطر او را فراهم ساخت. میل به پرسش در این سنین حاکی از کنجکاوی کودک است. این کنجکاوی پیوسته تغییر صورت می‌دهد یعنی کنجکاوی کودک در برابر چیزی که نمی‌شناسد یا نمی‌فهمد به صورت تعجب ظاهر می‌گردد یا به صورت عطش سیراب ناشدنی به بیشتر شناختن جلوه می‌کند. به عبارت روشن تر، کنجکاوی کودک دارای رنگی از یگانگی عاطفی (25) است. یگانگی عاطفی پدیده‌ای است که برخی از روان شناسان آمریکائی آن را مورد مطالعه قرار داده‌اند و آن عبارت از نوعی احساس یگانگی نموداری با فعالیتهای دیگران است. ساده ترین نمونه‌ی این احساس یگانگی در تماشاگران مسابقه‌ی فوتبال دیده می‌شود: کسانی که عمیقاً جریان بازی را دنبال می‌کنند، بی اراده و در ضمن تماشای بازی، حرکت پا و بدن بازی کنندگان را با پا و بدن خود در هوا مجسم می‌کنند و وقتی جمعیت انبوه باشد، این حالت سبب بهت و عصبانیت کسانی می‌شود که در کنار آنان به تماشا ایستاده‌اند. همچنان که همدردی واکنشی انفعالی است، احساس یگانگی نیز تا حدی واکنش حرکتی است و درست مقابل شیوه رفتار تماشاگری است که علاقه‌ای به فوتبال ندارد. در کودک نیز وضع چنین است.
باری، کنجکاوی کودک بی هدف و نتیجه نیست و متضمن شرکت فعالانه‌ی اوست. کودکی برای فهم اشیاء به آنها می‌پیوندد. مثلاً وقتی به چیزی مانند روزنه‌ی کف اطاق یا به صدای موتور یا به ماه راغب می‌شود خود او نیز پاره‌ای از این اشیاء یعنی روزنه یا صدا یا ماه می‌گردد. خلاصه کنجکاوی کودک یکی از نیرومندترین پایه ‌های تربیت اوست. برای پاسخ دادن به تمام پرسش ‌های کودک در این دوره راستی باید خدا بود؛ اما جواب ندادن به سؤالات او به بهانه این که خسته کننده است عاقلانه نیست. مثلاً وقتی کودک کنجکاو می‌شود بداند که کودکان از کجا می‌آیند، جواب به سؤال او کار آسانی نیست. برخی معتقدند که سرکوب کردن این کنجکاوی و احتراز از پاسخ دادن به کودک و با خشونت و خصومت رفتار کردن ممکن است در آینده هر گونه کنجکاوی عقلی را از میان ببرد. البته این عقیده اغراق آمیز است، اما لااقل دارای این حسن است که حماقت کسانی را که پرسش ‌های کودک را سرسری می‌گیرند، آشکار می‌سازد.
3- پرورش قدرت مشاهده
- برای این که این کنجکاوی ثمربخش باشد، باید کودکان را به مشاهده عادت داد و آنان را به تمرین در آن وادار کرد. کودکان با دقت نگاه می‌کنند و گوش می‌دهند و می‌چشند و لمس می‌کنند اما مشاهده‌ی آنان عاری از پیوستگی و دوام است، یعنی گسسته و زودگذر است پس باید مشاهده آنان را رفته رفته منظم تر ساخت و تحت قاعده در آورد؛ ضمناً نباید سعی داشت، بیش از اندازه زود، فکر کودک را به تجزیه و تحلیل دقیق و موشکافی واداشت. برطبق تجارب خانم بورست (26) تمرینهائی که هدفی زیاده از حد عالی دارند مانع ترقی کودکان می‌شوند زیرا آنان را از راه مستقیم خود منحرف و دور می‌سازند. باید یادآور شویم که برطبق طرح اشترن (27)، آدمی در این دوره هنوز در مرحله‌ی ذوات مادی است: یعنی اگر در برابر تصویری قرار گیرد به برشمردن بی نظم اشیاء و موجودات تصویر اکتفا می‌کند. در پایان این دوره به مرحله‌ی اعمال می‌رسد و تنها در دوران کودکی سوم است که به مرحله‌ی کیفیات و خلاصه ترکیب نائل می‌گردد. خلاصه، تمرین مشاهده، وسیله تربیتی نیکوئی است به شرط آن که با نوع فکر این سنین منطبق باشد (28).
باری، روش تربیت کودک در این دوره اساساً بازی است. مطلب عمده این نیست که بدانیم یا بازی خود وسیله‌ی تربیت است یا نه بلکه مسأله‌ی اساسی دانستن این است که آیا بازی در این سن تربیتی هست یا نه؟ پاسخ به این پرسش بی هیچ شک روشن است؛ یعنی کافی است اهل نظر لحظه‌ای منطق جدالی خود را به یک سو نهند و برای آن که در باره‌ی نتایج تربیتی بازی یقین حاصل کنند، به کودکی که بازی می‌کند بنگرند. البته منظور ما به هیچ وجه این نیست که مربی را به تماشاگر تبدیل کنیم؛ به نظر ما وظیفه‌ی مربی این است که بازیهای تازه‌ای را به شاگرد خود یاد دهد. یعنی بگوید: «من به تو نشان می‌دهم. هر کار من می‌کنم توهم بکن». مربی باید وقتی کودک همبازی قابلی ندارد پنهانی در بازی او شرکت کند و مخصوصاً آن دسته از بازیهای تربیتی را به کار برد که همه یا برخی از آنها شهرت بسیار یافته‌اند: مانند برج بازی برای کودکان خردسال تر و بازی لوتو (29) برای کودکان بزرگتر به طوری که خانم مونتسوری در «خانه‌ی کودکان»(30) مشاهده کرده است میل به کار معمولاً از شش سالگی پیدا می‌شود؛ گاهی نیز این میل زودتر ظاهر می‌گردد. پس طبیعی آن است که برای فراهم کردن زمینه انتقال از بازی کودکی در این دوره به کار آمیخته به بازی شاگرد دبستان، به میل کار در کودک توجه داشته باشیم و نیز از یاد نبریم که بازی و کار در صورتی مفید و مؤثرند که کودکان به آنها دلبستگی پیدا کنند.
حال به بینیم کودکان این سن را در کجا باید تربیت کرد؟ در خانه یا در مدرسه ؟ در این مورد ممکن است تردید کرد. اگر در دنیائی خیالی زندگی می‌کردیم، من پاسخ می‌دادم: کودکان 3 تا 7 ساله را باید در باغ پرورش داد. زیرا کودک برای دویدن و جستن و بالا خزیدن و نفس عمیق کشیدن و تمرین حواس و تحقق رؤیاها و قصه ‌های خود به فضا احتیاج دارد. آیا باغ برای این کار عالیترین محیطی نیست که بتوان تصور کرد؟ وانگهی، کودک احتیاج به معاشرت با کودکان دیگر دارد. اما عده‌ی این کودکان نباید زیاده از حد باشد. دیگر این که کودک هنوز به مواظبت مادر و محیط محبت آمیز خانه نیازمند است.
اگر خانواده همه‌ی این شرایط را در خود داشته باشد شاید بتوان گفت برای کودک این دوره، همیشه بهترین محیط تربیتی است ولی اگر چنین شرایطی در خانواده موجود نباشد، به نظر من همکاری خانه با کودکستان مرجح است. مثلاً در موردی که مادر در بیرون خانه کار می‌کند یا خانواده از روح یگانگی بهره مند نیست یا سرمشقهای بدی به کودک می‌دهد یا وقتی که کودک تنهاست یعنی برادر و خواهر دیگری ندارد، همکاری خانه و کودکستان در تربیت کودک بهتر است.
البته نباید فکر کرد که کودکستانهای ما (31) در تربیت کودک وسیله‌ای است که نمی‌گذارد بد بدتر شود. برعکس، ارزش تربیتی این مؤسسات بسیار است. نام آنها یعنی «مدرسه‌ی مادرانه» خود بسیار زیباست. همین امر که آنها را «مدرسه‌ی مادرانه» نامیده‌اند خود مؤید این نکته است که باید از کودک مانند مادر مواظبت کرد. عنوان دو پهلو و دلاویز فروبل (32) یعنی «باغ کودکان»(33) این نکته را به خاطر می‌آورد که این جا هم باغ و هم مدرسه و هم جای گروه نونهالان است و مربی در پرورش مانند باغبان مهربانی است و کودکان نیز در حکم گیاهان یا گلها هستند. از این بالاتر، این دو مؤسسه رویهم رفته شایسته‌ی نام خود هستند و به جرأت می‌توان گفت در حال حاضر در سازمان فرهنگی فرانسه از بهترین مؤسسات به شمار می‌روند؛ زیرا برخلاف مدارس در پایه ‌های دیگر، از سنتهای کهنه‌ای که بر روی تحول تربیتی ما سخت سنگینی می‌کند مصون مانده‌اند. در این مؤسسات بیشتر از هر جا سعی وافر به عمل آمده است تا نتیجه‌ی تحقیقات روان شناسان به کار بسته شود؛ البته این کوشش هنوز کافی است. ولی این مؤسسات تنها مؤسساتی هستند که در آنها شاگردان از همکاری خانواده و مدرسه بهره مند می‌شوند. در این جا، هم خانواده و هم مدرسه لزوم این همکاری را حس می‌کنند. اما در مراحل بعد در کشور ما به نحو اسفناکی این همکاری ناکافی است.
مربیان در مدارس مادرانه‌ی فرانسه که عده‌ی آنها به مراتب بیشتر از کودکستانهاست تا حدی فرشتگان مهربان عالم کودکی به شمار می‌روند اما در صورتی می‌توانند کار پر برکت خود را انجام دهند که جنبه‌ی خانوادگی و خودمانی گاهگاهی خود را حفظ کنند و نیز روشهای پیش از مدرسه خود را نگاه دارند، یعنی نخواسته باشند «مدرسه» به معنی معمول کلمه یعنی محل تدریس و تعلیم باشد. زیرا مدارس مادرانه، مدرسه‌ی واقعی نیستند و نام خانه‌ی مادرانه برای آنها مناسب تر است. اصولاً من در این سن از کلمه‌ی مدرسه چشمم آب نمی‌خورد و به جای «مدرسه‌ی مادرانه» بهتر می‌دانم آن را تنها «مادرانه» بخوانم. البته خواهید گفت شما برسر کلمه دعوا می‌کنید؛ ولی در واقع این طور نیست، زیرا وسوسه‌ای شدید و دائم دیده می‌شود که با کودکان خردسال، مانند شاگرد مدرسه رفتار کنند. و البته نباید پنهان داشت که هیچ چیز شوم تر از آن نیست که رقابتی میان مدارس مادرانه و کلاسهای کوچک مدارس ابتدائی برقرار شود و مدارس مادرانه به صورت زندانهائی (34) در آیند که در آنجا نتایج روان شناسی را به خدمت تدریس پیش از موقع، به کار بگمارند. کودک در مدرسه مادرانه و کودکستان هنوز محصل یا شاگرد مدرسه نیست بلکه موضوع پرورش است (یا چنان که گفتیم هنوز در مرحله‌ی Pan است) نباید او را حیوان کوچک دانائی پنداشت. در مدارس مادرانه، کودکان 2 تا 6 ساله را می‌پذیرند اما شاید بهتر آن باشد که کودکان 3 تا 7 ساله در اینجا پذیرفته شوند زیرا پیش از سه سالگی کودک به زحمت می‌تواند حالات درونی خود را به دیگران بفهماند. وانگهی، حضور کودکان دیگر، آن هم وقتی جمعیت بسیار باشد، طفل دو ساله را ناراحت و مشوش می‌سازد. کودک در این سن هنوز به مواظبت ‌های انفرادی احتیاج دارد و این کار در کلاس پر جمعیت بسیار مشکل است. پس تنها وقتی باید کودک را در چنین کلاسهائی پذیرفت که وضع خانوادگی وی اقتضاء کند. در عوض با عقب انداختن ورود اطفال از مدارس مادرانه «به مدرسه بزرگ» نه تنها صدمه‌ای به آنان نمی‌زنیم بلکه چون بر اثر یادگیریهای متعدد، تحول مهمی را که معمولاً در حدود 7 سالگی در ذهن آدمی صورت می‌گیرد طی می‌کنند انطباقشان با محیط مدرسه آسانتر می‌گردد.
بدین ترتیب، دوران پیش از ورود به مدرسه شامل دو دوره خواهد بود: 1- دوره‌ی اول از 3 تا 5 سالگی . در این دوره تنها باید کودک را پیش از ظهر به مدرسه فرستاد چنانچه هم اکنون این شیوه معمول است، منتهی باید آن را تشویق کرد. 2- دوره دوم از 5 تا 7 سالگی . در این دوره کودک هم پیش از ظهر و هم بعد از ظهر به مدرسه خواهد رفت.
بدین نحو، در عین این که ارتباط میان خانواده و مؤسسه‌ی تربیتی به نحو همآهنگی حفظ می‌شود، انتقال لازم از مرحله‌ای به مرحله دیگر نیز پیش بینی و وسائل آن مهیا خواهد شد.

پی‌نوشت‌ها:

1- Affirmation de soi.
2- Bernfeld.
3- Médici.
4- Homburger.
5- Guillaume.
6- Interjection.
7- Identifcation affective.
8- Inconscience.
9- J.piaget.
10-Global.
11- Anthropomorphisme.
12- ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند
تا تونانی به کف آری و به غفلت نخوری.
13- Syncrétisme.
14- Egocentrisme . اما در ترجمه‌ی این کلمه خودمداری را بیش از خودبینی یا خویشتن بینی می‌پسندیم زیرا خودبینی مفهومی اخلاقی است و بهتر است در ترجمه Egoisme به کار رود. پیاژه اصرار دارد که این دو مفهوم را به هم نیامیزند زیرا در این مرحله هنوز کودک به آنچه می‌کند خودآگاه نیست تا خودبینی که مستلزم تمیز خویشتن از دیگران و ترجیح خود بر ایشان است در مورد او به کار رود. مترجم.
15- Précatégoriel.
16- A.Rey.
17- Structure.
18- Chateau.
19- Omnimum.
20- Pan.
21- Faune.
22- Animiste.
23- مرحله‌ی دوم تربیت درست همان است که من پیشنهاد کرده ام آن را چنان که در داستان آمده است سن بزغاله پا (Chevre-Pied) بنامند.
24- Egocentrisme.
25- Empathie.
26- Borst.
27- Stern.
28- می‌دانم که من اعتراض خواهند کرد که شما برای پرورش کودک یا برای انتقال ذهن او از وضع فعلی به وضع عالیتر، به ما سفارش می‌کنید که تمرین را با شیوه‌ی فکر او سازگار کنیم؛ غافل از این که با این کار به جای این که او را از این مرحله خارج کنید، در آن ثابت نگاه می‌دارید. چون ممکن است به تمام مراحل تربیت تکوینی چنین انتقادی بشود پس باید یک باره نظر خود را روشن کنیم و به این انتقاد پاسخ دهیم. این انتقاد به دو دلیل وارد نیست. یکی این که اعتراض کنندگان تصور می‌کنند تمرین هر عمل روانی در مرحله‌ی معینی از تحول روانی به امکانات فعلی شاگرد محدود می‌شود و این حقیقت را از یاد می‌برند که رشد، پیوسته شاگرد را به مرحله‌ای برتر از وضع کنونی تعالی می‌بخشد و امکانات بیشتری در اختیار او می‌گذارد. فعالیت «فونكسیونی» به صورت منحنی محدودی صورت نمی‌گیرد بلکه با دخالت رشد، این فعالیت زمینه را برای فعالیت ‌های جدید آماده می‌کند. وانگهی، هرچه بکوشیم روشها و مواد تربیتی را با فلان سن منطبق سازیم، نمی‌توانیم آنها را درست با میزان فکر کودک برابر کنیم؛ به عبارت دیگر، وقتی طفل به توضیح واضح می‌پردازد و خود به جای جامعه سخن می‌گوید هیچ کس در فکر آن نیست که این حالات را آن طور که هست در او تمرین دهد. زیرا این کار بی معنی و بیهوده خواهد بود، همیشه میان فعالیت طبیعی کودک و فعالیتی که ما به او پیشنهاد می‌کنیم، فاصله‌ای وجود دارد و این فاصله در پیشرفت طفل مؤثر است، یعنی این پیشرفت از راه حرکتی حاصل می‌شود که کودک را به نوع فعالیت ما سوق می‌دهد. بدین نحو، ما به کودک یاری می‌کنیم تا از بازی به سوی کار و از مشاهده‌ی خود که گاهی کل مانند و زمانی بیش اندازه جزئی و دقیق است، به تحلیل نایل گردد. اما این فاصله که لازم و در عین حال اجتناب ناپذیر است نباید زیاده از حد باشد؛ برعکس باید طوری باشد که اسباب زحمت شاگرد نشود: آهن ربا در صورتی براده‌ی آهن را به خود جذب می‌کند که بیش از اندازه از براده دور نباشد؛ در آموزش و پرورش نیز تقریباً همین طور است. بدیهی است وقتی ندائی در کار نباشد که کودک را دائما به تعالی دعوت کند، تربیت از میان می‌رود. اما برای این که این دعوت مفید و مؤثر باشد، باید آن را از نزدیک به گوش شخص فرو خواند. تنها در دوره‌ی نوجوانی است که صلاتی که از دور و در خلاء در داده می‌شود، سودمند و ثمربخش خواهد بود.
29- Loto.
30- Casi di Bambini.
31- منظور کودکستانهای امروز فرانسه است که به شهادت اکثر مربیان جهان از بهترین کودکستانهای
دنیاست . مترجم
32- Froebel.
33- Kindergarden.
34- Forcerie.

منبع مقاله :
دبس، موریس؛ (1388)، مراحل تربیت، مترجم: علیمحمد کاردان، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم.